این روزها روزهای ...
من دیگر مثل گذشته نمی توانم باشم ، شِکم همیشه گرسنه؛ زمان کودکی نَفیسَم را ذره ذره می بلعد!
آن دخترک پر هیاهو کجا و این مادر آرام ؟
حالا دخترم شده آینه ای در برابرم !
"این منم در آینه یا توای برابرم "." ای ضمیر مشترک ای خود فراترم "
چقدر عجیب است که کودکی های خودم را در آغوش می گیرم !!!
کاش قسمتی از خلق کودکانه ام باقی بماند !
یادم نمی رود که خدا کودکی را خیلی دوست دارد. بچه که باشی همه دوستت دارند اما اگر یک بچه بزرگ باشی از چشم آدمهایی که از بوی جورابشان می شود فهمید دیگر اثری از کودکی در آنها نیست می افتی !
کودک بزرگ این موجود خطرناک !!
اینروزها چوب کودکی و صداقتمان را می خوریم !
دندمان نرم ... که خواستیم بوی آدم بزرگها را نگیریم ...