پرده اول : لحظات اولیه ورود حضرت نور به مسجد وکیل
وقتی میخندی احساس میکنیم تمام بهشت را یکجا به ما دادند ...تک تک کلمه ها نه تک تک حروفت برایمان راه نجات و چراغ هدایت است ...حجت است وقتی همه تشکیکها وشبهه ها به سراغمان میاید نگاهمان به حرکت لبهای توست.احساس دیدن تو با احساسهای دیگر خیلی فرق دارد اصلا یک چیز دیگر است ...آدم میداند میتواند به کلماتت تکیه کند .برخلاف مواقعی که از تو فاصله میگیریم و از کلامت به هر دلیل بی خبر میمانیم ....اصلا آنقدر بزرگی که بزرگترین مسائل برایمان کوچک و کودکانه میشود ...آخر بعد از دوساعت انتظار خورشید مهربانم آمدی ودست گرمت را روی سرمان کشیدی و لبخند دلنشینت را به ما هدیه کردی و بر مسندی خاکی جلوس کردی و قلبهای ما بود که از تپش از سینه هایمان بیرون میزد ......علی ..علی ..علی..صدای تپیدن قلبهایمان آنقدر بلند شده بود که دیگر صدای جمعیت را نمیشنیدیم ...
عمریست برای دیدنت منتظریم ...آمدی آمدی...قلبمان ازتپیدن گویا هر لحظه میخواست بایستد که تا دیدیمت نجاتمان دادی و تمام فشارها ودردها با یک تکبیر حماسی و یک شعار وصلوات بیرون ریخت و غم سالها ندیدنت بود که روی گونه هایمان را داغ میکرد وپایین میریخت ..احساس میکردیم جمعی در کار نیست فقط دوتاییم نوروما...یک احساس بی نهایت متفاوت وغریب با امام عشق ...بغضهای ما تمامی ندارد وهنوز هم دارد میترکد
پرده دوم :
جلسه با تلاوت زیبای قرآن یکی از طلاب شروع شد ....فضای مسجد شده بود پر از بوی اشک ..سلسله زندیه فکرش را هم نمیتوانست بکند که یکروز نایب امام زمان اینجا قدم بگذارد ...از شرم حضورش تمام نقوش اسلیمی دیوار مسجد رنگ باخته بود ...هر چه مینگریستم فقط پاره ای از نور میدیدم که بر آن صندلی چرمین مشکی جلوس کرده بود ....
یا ایها الذین آمنو لا ترفعو اصواتکم فوق صوت نبی.....
قاری هم با سیاست آیات را انتخاب کرده بود ..خیلی هم قشنگ تلاوت کرد . مجلس یکپارچه چشم و گوش شده بودو طول این مدت نحضرت نور صورتش را به سمت قاری برگردانده بود گویا کاملا صاحب سخن را درمقابل
.خود احساس میکرد..همه جا مملو از نور بود نور علی نور
پرده سوم: ...امام جمعه در مقابل نور جلو آمد و با آن هیبت ملاصدرایی غریب و دلنشینش شروع به صحبت کرد ...یک نکته حکیمانه در مورد امنیت گفت .. گویی این هم با سیاست انتخاب شده بود ...ملا صدرا...نه نه امام جمعه شهر امنیت را متشکل از دو عنصر اقتدار و معنویت معرفی کرد و چند نکته حکیمانه گفت و عرصه سخن را به نور سپرد ...
نور علی نور
...نور فوق کل نور
پرده نورم:
نور دهان به سخن گشود ...نایب امام عصر دارد توی این مسجد توی هوای این شهر جلوی ما نگاه درنگاه ما
نفس میکشد ..این نورکه میبینی این ولی خداست ...عبا عمامه مشکی اش فقط نور است ...
نور علی نور
نور فوق کل نور..
...صدای تپش بلند قلبها گواهست
نور دهان به سخن میگشاید ودر برابر دیده حیرت زده طلاب ومعممین حرفهای امام جمعه را بسط وگسترش میدهد...امنیت متشکل از اقتدار و هدایت معنویست سخنان سنجیده و بجای آقای حائری...حضرت نور چند بار تکرار میکند و تمام چشمها دوخته به حرکت لعل لبش وگوشها غرق در نغمه مزامیری اش و دلها آگاه از این هدایت معنوی و اقتدارش ...پس امام جمعه ما خیلی حرف برای گفتن دارد ...آقا انگار دارد اشاره میکند که حواستان باشد این ملای شیرازی را در کشمکشهای پوچ ...فراموشتان نشود ....
آقا هم از امنیت سخن میگوید ...
دشمن امروز سعی میکند بگوید نظام جمهوری اسلامی نتوانسته امنیت برقرار کند آن امنیتی که در سایه معنویت بوجود میاید دست حوزویان است ...اقتدار مادی که در راس آن اقتدار سیاسی ست یکسوی قضیه است ...طلبه باید بداند در چه شرایطی قرار گرفته و اطراف خودش را خوب بشناسد ...طلبه در هر دو رکن امنیت نقش دارد
حوزه مساوی است با جمهوری اسلامی...امنیت و اقتدار سیاسی و عدم اختلاف ...اختلافهایی که ما فکر کرده بودیم خیلی بزرگ است و او میگفت دیگر نباشد ...منشاء اختلاف را باید کور کرد ... اختلافی دیگر نیست نور چشم اختلاف را درآورد ...اختلاف آتش گرفت ...نیست شد
پرده نور نورم :
نور گفت خیلی به تاریخ تکیه نکنید ...امروز تاریخ فردای ماست امروز را اجتهاد کنید و تلاش کنید / فکر کنید ..فکر وفکروفکر/در راس همه سفارشات و نکات خودسازی کنید /نکند انگیزه های کوچک شما را از انگیزه های بزرگ غافل کند
کتابهای آقای مطهری را بخوانید /فقه را جدی بگیرید که فقه ستون فقرات حوزه است تلاش کنید و بروزاجتهاد کنید/نظریه پردازی کنید
نور سخن میگفت و مسجد یکپارچه گوش شده بود ...خدا کند همه حرفها را شنیده باشیم و نه اینکه فقط شنیده باشیم ...
پرده نور فوق کل نورم
هوا کم کمک تاریک میشود اما مسجد وکیل شبی به این روشنی به خودش ندیده ...نور قصد رفتن داردو ما قصد دل نکندن
او صبر خواهد از من بختی که من ندارم
من وصل خواهم از او قصدی که او ندارد
امانور آنقدر تشعشعات از خودش بجا گذاشته که نقوش دیوارها و کاشیهای رنگباخته دوباره جوانه بزنند و گل کنند و رنگ بگیرند وحیات یابند ...بته جقه ها ...گلهای شاه عباسی...شمسه ..من ...تو...
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی به صفاتم دادند
...........چه فرخنده شبی ............
نور علی نور.....
نور فوق کل نور... میرود
یازدهم اردیبهشت دارد به غروب میرسد و آفتاب بی غروب و خورشید همیشه فروزنده از رواقهای مسجد وکیل عبور میکند و میرود به جای جای شهر نور بدهد...
ای راهی کوی محبت سفر بخیر
تا باز کی افتد پی هم گذار ما....
برچسب ها : شهادت ,