نزدیک تر از......
بعد نماز مشغول تسبیحات شد...نگاهش را چنان به تربت دوخته بود که گویی چهره محبوبی را می نگرد....
به او می اندیشید . او که نه از کسی متولد شده بود و نه فرزندی داشت....او که از همه جهات نقص و ضعف پاک و مبرا بود.
او که همیشه بود....
دستش را به سمت گردنش برد ....
یعنی از این هم نزدیک تر.......
یعنی در سراسر بدنم منتشر....
بخاطر آورد که ان الله یحول بین المر ء وقلبه....
خدایا...
نزدیک تر از..........