یک سلام غریبانه .

همراه با یک لبخند صمیمانه .با یک دوستت دارم صادقانه .

سلامی با عطر پیراهن حاج همت  ...لبخندی به رنگ تبسم مهدی زین الدین و صداقتی شبیه چشم های بچه های لشکر سی ویک عاشورا .

بیا با هم کتاب فتح خونمان را باز کنیم و پشت سر آقا مرتضی راه بیفتیم .دلم برای کربلا بد جوری تنگه حسسسسسسسسین.

 

السلام علیک یا ابا عبدالله .

یادت هست کوچه های لهوف سید ابن طاووس ؟

آن گذر که تورا دیدم ؟

با آقا مرتضی ایستاده بودی .یک آقا مرتضای خاکستری که رویش مهر کتابخانه مسجد خورده بود .

همه چیز از همان لهوف مقدس شروع شد .

جالب این بود که تقدسش را کمتر کسی فهمید .حتی خودمان هم یادمان رفت کجا ها رفته بودیم ....

گذر مسلم .ودوراهی حر.

بن بست عمر سعد و کوچه بی انتهای علی اصغر.......

انگار تنم داغ شده .نمیدانم امشب چرا اینقدر هوا آفتابیست .بوی باروتهای بهشتی همه جا را پر کرده .

امشب عشق ، معبر دلم را فتح میکند . زیر نور منورهای سال شصت وسه تماشا کن .

لهوف سید ابن طاووس نه ..منظورم فتح خون آقا مرتضی بود .......فتح خون آقا مرتضی را که میخوانیم  میرسیم به این فرازش :

و هیچ کس را تا به بلای کربلا نیازموده اند از دنیا نخواهند برد .....

بر گردیم به کو چه های لهوف .الان در کدام کوچه ایم؟

اینجا حومه کربلاست .باید تا شهر محرم برویم و خیابان عاشورا را پیدا کنیم . 






برچسب ها : شهادت  ,