آغازی بر یک پایان (قسمت اول )

تردید دارم که در سیاره زمین هنوز هم جوامعی وجود داشته باشند که تسلیم اقتضائات تمدن اروپایی که جهان امروز را یکسره در تسخیر دارد نشده باشند. نهادهای اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی دنیای متمدن تا آنجا انسان جدید را محاصره کرده اند که اصلآ تصور دیگری از «حیات بشری» جز اینکه هست ندارد. بچه ها در میان خانواده هایی به دنیا می آیند که عادات و فرهنگ ملازم با همین صورت خاص از از زندگی بشری را به ناچار پذیرفته اند. تلویزیون ها در واقع امر با یک آنتن مشترک در سراسر جهان به یک فرستنده مرکزی متصلند که یک پیام مشترک جهانی را به جذاب ترین صورت ها ارائه می دهد.

کودکان پای تلویزیون ها رشد می کنند و به مهد کودک ها ،کودکستان ها و مدارس و دانشگاه هایی می روند که باز هم از آموزش پرورش و تعلیم و تعلم هیچ تصور دیگری جز این که هست ندارند. این آموزشگاه ها، از مهد کودک تا دانشگاه ،متعهدند که شهروندان خوب و مطیع و کاملاً استانداردی برای دهکده جهانی تربیت کنند _ و چنین می کنند. بالاخره ضرورت معاش جوانان را _ تحصیل کرده و یا تحصیل ناکرده_ به صورتی جابرانه و مکانیکی به درون نهاد هایی اجتماعی می راند که بر سراسر سطح کره زمین گسترده اند و با یک مکانیسم واحد و در خدمت غایاتی مشترک اداره می شوند . تمدن نهادی شده غرب که موفق شده است فرهنگ خویش را به صورت اشیایی هدفمند و نظامی تکنولوژیک که روز به روز به آخرین مراحل اتوماسیون _خودکاری _ و دقت ریاضی وار نزدیک می شود در آورد و از طریق متدولوژی و ابزار پیچیده اتوماتیک جهان را تسخیر کند، مطلقاً اجازه نمی دهد که هیچ یک از افراد بشر صورت دیگری از حیات را جز این که اکنون هست تجربه کنند. و بنابراین ، وضع انسان در برابر حیات یک وضع «جبری» است. او حق انتخاب ندارد و بنابراین ، اصلا آزاد نیست. ازادی در اختیار انتخاب است ، در اراده آزاد ، و حال که که بشر نمی تواند هر طور که خود می خواهد زندگی کند و از این بدتر ، حتی کم ترین امکان شناخت صورت های دیگری از زندگی انسانی را از دست داده است، چگونه باید از آزادی و اختیار سخن گفت؟

چرا هیچ یک از انقلاب های پا گرفته در این سوی کره زمین امکان نیافته اند که پس از پیروزی، به فرهنگ مستقل خویش و نهادهای اجتماعی متناسب با آن روی بیاورند و به نا گزیر ، در یک مقابله فرسایشی ، رفته رفته معیارها و مقیاس های تمدن غربی را پذیرفته اند ؟ چرا چنین است؟تمدن امروز کلیت و شمولیتی دارد که آن را تجزیه ناپذیر می سازد. همه این انقلاب ها _ حتی انقلابی همچون الجزایر که در نسبت با دین بر پاشده است _ بعد از پیروزی به این توهم دچار آمده اند که می توانند فرهنگ مستقل خویش را با تکنو لوژی غربی و برنامه های جذاب غرب برای توسعه اقتصادی جمع آورند، حال آنکه این امر عملآ ناممکن است.

هر چه به پایان قرن بیستم نزدیک تر می شویم بیش تر و بیش تر می توان صورت های متناقض نهفته در باطن تمدن تکنولوژیک را آشکارا دید. تمدن امروز ذاتاً گرفتار تناقض است و از زمره جدی ترین این تناقض ها آن است که بشر متمدن در عین انکه در جهان «محاکمه» کافکا می زید و از هیچ حق انتخابی برخوردار نیست. جامعه محیط بر خویش را باز و آزاد می انگارد. کافکا راست می گوید : لازمه عمل مسئولانه آزادی است، و در جهان کنونی انسان با زنجیر به دنیا می آید ، زنجیر هایی نادیدنی که او را خواه ناخواه و بی آنکه بداند، به سوی غایاتی که ملازم با تمدن کنونی است می کشانند. این تناقض هنگامی خود را به صورت تمام نشان می دهد که بدانیم همین بشری که جامعه محیط بر خود را «باز» می داند و به تقدیس آزادی روی می آورد ، در هیچ یک از ادوار حیات خویش بر کره زمین تا این اندازه که امروز هست اسیر و برده نبوده است ؛ نه فقط برده نفس اماره خویش ، بلکه زندانی تمدنی که افراد بشر را از گهواره تا گور به بند کشیده است. جهان امروز جهانی است که آلدوس هاکسلی در «دنیای متهور نو» تصویر کرده است .آنچه موجب شده که بشرنتواند بر این واقعیت آگاه شود و اسارت خفت بار و ذلیلانه و بسیار وحشت اور خویش را نسبت به جهان بیرون دریابد، همین نظام صنعتی جابرانه و بی رحمی است که با دقتی تقریبآ مطلق و شیوه هایی انتزاعی سیطره خویش را بر حیات انسان گسترانده است. تکنولوژی موجودیتی کاملاً فرهنگی دارد و هرچه به سوی خود کاری _اتوماسیون _ بیش تر حرکت کند، بیشتر و بیشتر به صورت ابزار خارج می شوند،و جز به استخدام فرهنگ غرب در نمی آید.

 






برچسب ها : دفاع مقدس  ,