از پل آهنچی که راه افتادم باورم نمیشد که تا او سه ایستگاه فاصله دارم .سه ایستگاه تا خاطرات سال سی و دو .کی باورش میشد ؟انگار ذهنم خاموش بود توی خلسه بودم نمیفهمیدم مسیر را چطور طی میکنم .
 رسانه ها هیچ صدائی از او نداشتند ولی من هنوز میشنیدم که او برای رهایی قدس فریاد میزند ......
راننده  زد روی ترمز .اینا اینم وادی السلامه ......
سرم را بالا نیا وردم .مثل عصا قورت داده ها آمدم پائین .طول خیابان را طی کردم .تا مقابل وادی السلام فقط ذهنم کار نمیکرد! حالا هم هر دو پایم .
قم شهر پرستاره  خاطرات علما .........گنجینه سال سی و دو ....وادی السلام .....
احساس کردم گلویم گرفت .گرمائی از سوی قلبم تمام بدنم را پیمود ...آتش گرفتم .تمام وجودم سلام میکرد ...وارد شدم .
قدمهایم که تا دقایقی پیش توان حرکت نداشت حالا بی اختیار میرفت ...نمیدانستم دقیقا کجاست اما باز میرفتم .دلم راه را نشان قدمهایم میداد .......
ضربان قلبم در ثانیه بی نهایت میزد .از پشت درختهای بید مجنون گنبد آبی نمایان شد .دلم هری ریخت .نزدیک بود همانجا بنشینم .برای یک لحظه خاطره خلع لباس پدرش از ذهنم گذشت .بعد هم اینکه چطور با او آشنا شده بودم .....حالا رسیده بودم بالای سرش .روی پیشانی اش نوشته بود :هوالعزیز.
اشکها یم بی اختیار جاری بودذ .دلم میسوخت ...آخر دیدمش.
من تمام روزهای طلبگی ام را با خاطره او پشت سر گذاشته بودم ...طوری که اگر میگفتند کجا تحصیل کرده ای میگفتم :نجف .واگر میگفتند هم مباحثه ات که بوده میگفتم ....
اینجا وادی السلام است و این هم مزار ماه من .ماه تمام طلبه ها .ماه تمام چریک های فدائی.ماه تمام فدائیان اسلام.....
سید مجتبی نواب صفوی ماه انقلاب .






برچسب ها : شهادت  ,