بشیر عشق در شهر کوران
خودت میدانی که دوست ندارم تا سالگرد شهادتت صبر کنم وبعد این حرفها را بنویسم .اصلا چرا باید روز شهادتت بنویسم؟من نه برای تو و نه برای نواب ونه برای حاج احمد هیچ وقت روز شهادتتان ننوشتم .شما خاطرات من برای تمام سالید نه برای یک روز ...
حاجی کلی دلم برایت تنگ شده .به اندازه تمام دروغهای بعد از انقلاب ...به اندازه تمام تزویر های بعد از جنگ ...به اندازه تمام سالهایی که قرار است نباشی...به اندازه همه چیزهایی که ندیدی ...به اندازه تمام دستنوشته های منتشر نشده ات که قرار است نان خیلی ها را آجر کند ....
میخواهم یک حرف گران بزنم ...یک حرف سنگین و سخت وتلخ و...دلم برایت میسوزد.خیلی ها میایند و میخوانند و میگویند دلت به حال خودت بسوزد بدبخت ...اما من باز میگویم دلم.. .نمیدانم اگر حالا بودی در مقابل این صف عریض و طویل مومنین رنگارنگ که قرار میگرفتی چه میگفتی اما یقین دارم چشمهای مهربانت پر اشک میشد .حتم دارم اگر یکروز بر گردی که برمیگردی میروی عکس خودت را از سر در خیلی جاها بر میداری ...به خیلی از علاقه مندانت پشت میکنی ...با خیلی ها غریبه میشوی .بچه های هابیل راست میگویند تو برای خیلی ها شده ای امام زاده مرتضی .راست میگویند ...این صف عریض و طویل مومنین آخر الزمان با تو همان کاری را کردند که آن جماعت با زید نوه امام سجاد ...امام زاده مرتضی لقب قشنگی برای توست .ما فقط به تو نخ و ریسمان بستیم وگفتیم الدخیل .کیومرث پور احمد که مرتضی و ما را ساخت حتم دارم خودش هم نفهمید چی ساخت .بهروز افخمی حالا باید برود دهانش را آب بکشد اسم تو را به زبان بیاورد .
حاتمی کیا باید به بخشی از خاطراتش پشت پا بزند که تو یادش بیایی و بچه های سوره ..تو که داشتی میامدی بیرون چه فرقی میکند دیگر..حتم دارم تعجب میکردی از بچه های روایت فتح و خاطرات یادگاران و نیمه پنهان ماه با آن مخاطب های جورواجور بعضا مبتذل .اصلا تو که این همه خاطر خواه داشتی چرا طلب رفتن  کردی..حالا کسانی که تو را امام زاده کردند و عکست را پشت میز و دیوار اتاق و خانه هایشان زدند وتفکرت را نادیده گرفتند کم نیستند .تو چرا رفتی که امروز امام زاده باشی؟که تفکرات نابت در موسسه روایت فتح  خاک بخورند و منتظر باشند بازار تشنه شود .امروز خیلی ها فکر میکنند شبیه تو هستند ..خیلی ها فکر میکنند خیلی از تو میدانند وکتابهای تو را به رخ هم میکشند .خیلی ها ...
امام زاده مرتضی الدخیل ...
بیا حساب خودت را ازین جماعت رنگارنگ مومن جدا کن .تو جماعتی را با جهل مرکبشان گذاشتی و رفتی ...تو بشیر عشق بودی وهستی اما توفیری به حال ما جماعت کور ندارد .ما دیگر نور را نمی بینیم که شک کرده ایم .  .مااز نبودن موسی فریب سامری خوردیم .ما جماعت نهروانیم با قرآنهای بالای نیزه .ما نامه های مردم کوفه ایم ...ما خارهای طفیم ...ما آب علقمه ایم ....ما بدرد نمیخوریم ...ما نمازهایمان مشکل دلرد بوی بی ولایتی میدهد ....عین قیام مختار همه چیزمان مشکوک است ...ما راحت اشتباه میکنیم و به خودمان آسان میگیریم ...چشمهایمان پر گناه ...گوشهایمان ..حلقهایمان ....
دیگر نمیتوانم بنویسم
تقدیم به روح مطهر شهید آوینی

این نوشته در دیگر سایتها
بچه های قلم
تودی لینک







برچسب ها : شهادت  ,