سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره
منوی اصلی
آرشیو مطالب
صفحات اختصاصی
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
ابر برچسب ها
آمار و اطلاعات

بازدید امروز : 35
بازدید دیروز : 10
کل بازدید : 227030
تعداد کل یاد داشت ها : 63
آخرین بازدید : 103/9/6    ساعت : 4:24 ص
با تشکر فراوان از پایگاه جامع عاشورا Ashoora.ir

مهندسی فرهنگی

وقتی برای اولین بار این عبارتو از زبون مبارک رهبر شنیدم  خیلی خوشحال شدم که آب پاکی روی دست خیلی ها ریخته شد .فک کنید بی برو برگرد :مهندسی فرهنگی .یعنی برای انجام کار فر هنگی باید مهندس بشوی .یعنی معرفت و علمش را کسب کنی .بعد عملی اش کنی کلی خط شکنی کنی و بدون همراهی دوست و آشنا پیش بروی و در عین گمنامی  طی یه مراسم نه چندان با شکوه لباس کارگرای شهر داری رو بپوشی و بگی ما هم اینیم و یه دفعه به قول بعضی ها یه شبه سکان یه مملکت رو بگیری تو دستتو یه جورائی بشی همکار خدا .

ای احمدی نژاد تو روحت صلوات .اینم به قول بعضی ها .

حالا جون بکنیم صب تا شب با این گروه و اون مسجد و اون پایگاه برویم کار فرهنگی بکنیم ؟

به قول جناب خان زرگنده :مهمل میگوئی عرررررررروس.

این کارائی که ما میکنیم صرفا ابتکاره ....معصومه ابتکارو نمیگما خلاقیت و اینا منظورمه (یه چیزی تو مایه های خانم واعظ جوادی مثلا).ما حتی کارگر فرهنگی هم نیستیم چه برسه به مهندسی فرهنگی.البته این خلاقیته خیلی جاها میشه تقلید .تقلید هم که میدونید که ......من یکی که فکر میکنم اینطوری که اوضاع داره پیش میره خیلیامون میشیم داداش سیا .ینی ضایع میشیم .چون برای انجام کار فرهنگی آدم بیسواد دیگه جائی نداره .مهندسی فرهنگیه بابا ینی احمدی نژاد ....

اگه تحصیلات دانشگاهی داریم کافی نیست .مملکت امام زمان عاشق میخواد دیوونه میخواد .آدم میخواد .

مهندسی فرهنگی هم تخصص داره هم تهذیب .هم قدرت کار داره هم توکل .هم هدف کلان داره هم یه عالمه خورده هدف ...الکی نیستش که بابا ....مهندسی فرهنگیه .حالا برید تو فاز مهندسی فرهنگی خودتون تحقیق و پژوهش کنید و به هل من ناصر امامتون لبیک بگید .

برید دیگه ..

برو ....

دبرو......ا






برچسب ها : شهادت  ,
      

از پل آهنچی که راه افتادم باورم نمیشد که تا او سه ایستگاه فاصله دارم .سه ایستگاه تا خاطرات سال سی و دو .کی باورش میشد ؟انگار ذهنم خاموش بود توی خلسه بودم نمیفهمیدم مسیر را چطور طی میکنم .
 رسانه ها هیچ صدائی از او نداشتند ولی من هنوز میشنیدم که او برای رهایی قدس فریاد میزند ......
راننده  زد روی ترمز .اینا اینم وادی السلامه ......
سرم را بالا نیا وردم .مثل عصا قورت داده ها آمدم پائین .طول خیابان را طی کردم .تا مقابل وادی السلام فقط ذهنم کار نمیکرد! حالا هم هر دو پایم .
قم شهر پرستاره  خاطرات علما .........گنجینه سال سی و دو ....وادی السلام .....
احساس کردم گلویم گرفت .گرمائی از سوی قلبم تمام بدنم را پیمود ...آتش گرفتم .تمام وجودم سلام میکرد ...وارد شدم .
قدمهایم که تا دقایقی پیش توان حرکت نداشت حالا بی اختیار میرفت ...نمیدانستم دقیقا کجاست اما باز میرفتم .دلم راه را نشان قدمهایم میداد .......
ضربان قلبم در ثانیه بی نهایت میزد .از پشت درختهای بید مجنون گنبد آبی نمایان شد .دلم هری ریخت .نزدیک بود همانجا بنشینم .برای یک لحظه خاطره خلع لباس پدرش از ذهنم گذشت .بعد هم اینکه چطور با او آشنا شده بودم .....حالا رسیده بودم بالای سرش .روی پیشانی اش نوشته بود :هوالعزیز.
اشکها یم بی اختیار جاری بودذ .دلم میسوخت ...آخر دیدمش.
من تمام روزهای طلبگی ام را با خاطره او پشت سر گذاشته بودم ...طوری که اگر میگفتند کجا تحصیل کرده ای میگفتم :نجف .واگر میگفتند هم مباحثه ات که بوده میگفتم ....
اینجا وادی السلام است و این هم مزار ماه من .ماه تمام طلبه ها .ماه تمام چریک های فدائی.ماه تمام فدائیان اسلام.....
سید مجتبی نواب صفوی ماه انقلاب .






برچسب ها : شهادت  ,
      
<      1   2   3   4   5   >>   >