یک قابلمه شطح داغ

× ایجا همه می خواهند حرف بزنند حرفهایی که خیلی روی دلشان سنگینی میکند اینکه اقدس خانم عروس خارجی آورده و مهری سرویس طلایش را گم کرده و فلانی پسر بد سلیقه اش آفتابه می دزدد درعصر شیلنگ و دختر آقا غلام دماغش کج است و دهن مهین خانم یک عمر بوی نون و تره میدهد! شهر ما هوایش بوی حس عادت دارد . اصلا اسکندر مقدونی توی تاریخ دارد به ریش هممان می خندد عین چی ؟

 ×× شهر ما شهر تعبیر های اشتباست دوستانمان آینه های وارونه اندخودمان با موتور دست دوم کار میکنیم .نفسها از دهنها که بیرون می آیند بوی شک و ابهام میدهند . اینجا فقط گنجشکها جرات نشستن روی کابلهای برق را دارند اینجا عالمانش از نصح و اندرز ورم کرده اند اینجا مرجان همیشه غائب است و کورکان ما محکومند که تا ابد تام و جری ببینند اینجا قانون نامه جد باستانیمان حمورابی هستند اما حقوق بشر فرانسوی حرف اول را میزند ...

 ××× یکی می گوید اینجا که من ایستاده ام کلی از سال 89 مانده امروز حوصله ندارم از فردا حتما کارهای مضاعف میکنم تصویر خدا توی شهر ما عین یک قاب شکسته قدیمی وصله پینه شده است حتی عصر فتوشاپ هم نمی تواند برای خدا کاری بکندسهراب سپهری هائی که خدا را در همین نزدیکی لای این شب بوها می بینند فقط یک بار بدنیا میایند و زودهم میمیرند...اصلا ملائکه حق داشتند آدم را به چالش بکشند اما خدا با گذشت تر از این حرفها بود ...