از گذشته میان مردم بین النهرین قانون بود!
اینکه چشم دریچه روح است!!
این را من و تو بهتر درک می کنیم تا غیر مردم این ناحیه ...
یهودیان خیبر که اصلا نمی دانندچشم چیست مگر اینکه برق چشمان بیگناه کسی شوکت قهرمانانشانرا در هم بشکند!!
شهر هم آنقدر غبار دارد که چشم چشمی را نبیند!
اماچشم های تو دیدن دارد...
وقتی دست مهربان پیامبر درد را از آنها گرفت!
حتم دارم مرد خیبری هم از جاذبه چشمهای تو بر زمین افتاد...
چشم دریچه روح است
و من یک عمر منتظر نمی از نگاه علی ...
اگر از من بپرسی با یقین می گویم اویس، مالک و میثم اینها همه اهل بین النهرین بودند...
ابوذر غفاری از گذشته اش می گریخت !
دوران کفر وجاهلیت آدم که خاطره نمی شود!
وقتی روزگار عمر را سیاه کرد او را فرستادندشام؟!
آنجا هم با زبانش معاویه را به خاک سیاه نشاند!
مهر برگشت زدند به پیشانیابوذر !آن هم چه برگشتنی؟!
دست و پاش را از زیر تن مرکبش بستند که جانش دربیاید تا مدینه؟!
اما جان ابوذر توی تنش نبود !؟
جان ابوذر مدینه بود...
عاقبت شورا گرفتند ، خلیفه مسلمین و ابوسفیان و نام بقیه افراد شور که گفتن ندارد،وقتی نتیجه نظر ابوسفیان است!!!
ابوذر ناآرام را از جانش گرفتند و فرستادند به سرزمین خاطرات دوران کفرش؟!
همانجا که بی جان بود ؟!
ابوذر در ربذه از دوری جان مرد.