سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره
منوی اصلی
آرشیو مطالب
صفحات اختصاصی
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
ابر برچسب ها
آمار و اطلاعات

بازدید امروز : 80
بازدید دیروز : 49
کل بازدید : 226936
تعداد کل یاد داشت ها : 63
آخرین بازدید : 103/9/3    ساعت : 9:0 ص
با تشکر فراوان از پایگاه جامع عاشورا Ashoora.ir

 

یک قابلمه شطح داغ

× ایجا همه می خواهند حرف بزنند حرفهایی که خیلی روی دلشان سنگینی میکند اینکه اقدس خانم عروس خارجی آورده و مهری سرویس طلایش را گم کرده و فلانی پسر بد سلیقه اش آفتابه می دزدد درعصر شیلنگ و دختر آقا غلام دماغش کج است و دهن مهین خانم یک عمر بوی نون و تره میدهد! شهر ما هوایش بوی حس عادت دارد . اصلا اسکندر مقدونی توی تاریخ دارد به ریش هممان می خندد عین چی ؟

 ×× شهر ما شهر تعبیر های اشتباست دوستانمان آینه های وارونه اندخودمان با موتور دست دوم کار میکنیم .نفسها از دهنها که بیرون می آیند بوی شک و ابهام میدهند . اینجا فقط گنجشکها جرات نشستن روی کابلهای برق را دارند اینجا عالمانش از نصح و اندرز ورم کرده اند اینجا مرجان همیشه غائب است و کورکان ما محکومند که تا ابد تام و جری ببینند اینجا قانون نامه جد باستانیمان حمورابی هستند اما حقوق بشر فرانسوی حرف اول را میزند ...

 ××× یکی می گوید اینجا که من ایستاده ام کلی از سال 89 مانده امروز حوصله ندارم از فردا حتما کارهای مضاعف میکنم تصویر خدا توی شهر ما عین یک قاب شکسته قدیمی وصله پینه شده است حتی عصر فتوشاپ هم نمی تواند برای خدا کاری بکندسهراب سپهری هائی که خدا را در همین نزدیکی لای این شب بوها می بینند فقط یک بار بدنیا میایند و زودهم میمیرند...اصلا ملائکه حق داشتند آدم را به چالش بکشند اما خدا با گذشت تر از این حرفها بود ...





      

اول:
شبی که نبودم
وقتی از سر خیابان تا جلوی حسینیه توی سر خودم میزدم  وقتی اصلا نمیتوانستم نفس بکشم  وقتی قلبم داشت ازسینه ام بیرون میزد وقتی ....
رسیدم... مات ومبهوت..  نگاه میکردم به غبار هایی که روی چادرها نشسته بود .  چشم هایی...پاهایی...وقتی در آغوش توبوی سوختن چادرت را احساس کردم تمام دلم سوخت وآب شد ....حس کسی را داشتم که غروب عاشورا رسیده باشد.دقیقا همان قسمت تاریخ کربلا را که هرگز نتوانسته بودم تصور کنم.اسم زینب را که اصلا نیاور....
دلم داشت از هم می پاشید .هیچ حرفی با خودم نداشتم .درست همان لحظه که من درگیر خودم بودم امام آمده بود هر که را که بود برده بود .بود ها را برده بود ...بچه چهارساله از من بودتر بود...
محرم که شد نفس المهموم را باز کردم و خواندم .به غروب عاشورا که رسیدم روی پیشانی ام عرق سرد نشست ...بستمش...بغضم ترکید....
هیچ حرفی با خودم نداشتم .جامانده بودم ...

 دوم:
شاطره نام نهریست در...
نجمه قاسمپور که شهید شد تازه فهمیدم  مسیر پیش رویم را عوضی آمده ام .برنامه هایم را تغییر دادم و سعی کردم به قول سهراب چشمهایم رابشویم جور دیگری همه چیز را نگاه کنم .مثل نجمه قاسمپور که وقتی آب شاهچراغ را میخورد احساس میکرد دارد عرق شاطره میخورد.جور دیگری...
تازه فهمیدم چه  کسانی را دوست داشته باشم .تازه فهمیدم چه حرفهایی را بنویسم ویا ننویسم.
نجمه که شهید شد خیلی از پررنگ ها برایم رنگ باختند وهیچ شدند وخیلی از بی رنگ ها برایم معنا پیدا کردند....
معنای ارزش وبی ارزش را حس کردم.
شاید خدا اگر به جای نجمه یکی از آن پررنگ ها را برده بود حالا من ترجمان رنگها را نمی فهمیدم.
حالا دوست دارم جور دیگری همه چیز را ببینم .
هروقت بروم شاهچراغ کنار همان آبخوری به خودم بگویم شاطره نام نهریست در.....




برچسب ها : شبی که نبودم  , شاطره نام نهریست  , به مناسبت سالگرد انفجار  , رهپویان  ,
      
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >