سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره
منوی اصلی
آرشیو مطالب
صفحات اختصاصی
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
ابر برچسب ها
آمار و اطلاعات

بازدید امروز : 107
بازدید دیروز : 49
کل بازدید : 226963
تعداد کل یاد داشت ها : 63
آخرین بازدید : 103/9/3    ساعت : 12:46 ع
با تشکر فراوان از پایگاه جامع عاشورا Ashoora.ir

سبزی پلو


این متن به عنوان نوشته منتخب از سوی دوستان پارسی بلاگ انتخاب گردیده
باتشکر از دوستان پارسی بلاگ
تمام استخوانهایش تیر میکشید بدنش کرخت شده بود و بی حال حتی حوصله نداشت دماغش را بالا بکشد .متکا را انداخت گوشه فرش و پاهایش را دراز کرد به طرف آفتابی که از پشت پرده آمده بودداخل ....  .کیسه آب گرم را برداشت و گذاشت روی سرش اما از بوی بد لاستیکش حالش به هم میخورد عین بوی لاستیکهای ماشین که با آسفالت اصطکاک داشته باشد .عین بوی شهر با آن شلو غی هایش .پرتش کرد کنار . گوشه پرده را گرفت و کنار زد حالا شاهد منظره کوه های بلندی بود که نوید آمدن بهار را میداد . بی اختیار یادش به کتاب رستاخیز جان افتاد .برفهای روی قله داشتند  آب میشدند هر روز با دیروزشان فرق میکردند.برعکس آدم ها .با آن حالش داشت فکر میکرد هر سال این موقع ها که میشود بیشتر دوست دارد سکوت کند و فکر کند .طبیعتی که برای عبرت انسان در حال دگرگونیست ....همه موجودات زنده از خواب بیدار میشوند تا انسان هم از خواب غفلت بیدار شود همه چیز برای انسان در حال دگرگونی ذاتی  است و انسان ..........توی پیاده رو های پاساژهای بزرگ مرکز شهر هم رستاخیز شده بود اونم چه رستا خیزی .بچه های آدمو باش که چطوری به احسن حالشون رسیدن ......

داشت با خودش فکر میکرد که هنوز که بهار نشده .....فعلا زمسونه.یه دفعه یادش امد که :ان مع العسر یسری...بعد از زمستان بهاری هم هست .

پرده را ول کرد و چشم هایشرا بست وپهلو به پهلو شد .جای ترامادولهایی که زده بود هنوز درد میکرد . تمام طبیعت  دوازده ماه برای دگرگونی انسان تلاش میکنند و مغازه دار ها و دست فروش ها یکشبه مردم رو متحول میکنند .تمام مخلوقات بسیج میشن آدم عبرت بگیره و یه سال به خدا نزدیکتر بشه ...خدا میگه اگه کوری نمی بینی برو تو خونت  گندم سبز کن تا از نزدیک شاهد باشی .......اما امان از دست ماهی گلی که با اون ظاهر فریبنده همه چی رو از یاد بچه آدم میبره .با خودش فکر میکرد که :

اصلا کی گفته سر سفره هفت سین باید ماهی گلی باشه؟ من اگه بودم ماهی سبزی پلو رو میذاشتم توی تنگ بلور و با ماهی گلی سبزی پلو درست میکردم .مخصوصا اونائی که یه دم پر چین رنگی رنگی دارن .

پلک هایش آرام آرام سنگین میشد .فکرش حالا حالاها میخواست حرف بزند .دیگر به فکرش محل نمیگذاشت ......

حالا داشت خواب خودش را میدید .شده بود یه ماهی گلی خیلی بزرگ آماده طبخ سبزی پلو.خواب بود که سال تحویل شد عین همان آدمهایی که توی پیاده روها قدم میزدند....

اولین دعای فدائیان اسلام لحظه تحویل سال :

یا مقلب القلوب والابصار حول حالنا الی احسن الحال بظهور الحجه.

 

 






برچسب ها : مشکلات  ,
      

از پل آهنچی که راه افتادم باورم نمیشد که تا او سه ایستگاه فاصله دارم .سه ایستگاه تا خاطرات سال سی و دو .کی باورش میشد ؟انگار ذهنم خاموش بود توی خلسه بودم نمیفهمیدم مسیر را چطور طی میکنم .
 رسانه ها هیچ صدائی از او نداشتند ولی من هنوز میشنیدم که او برای رهایی قدس فریاد میزند ......
راننده  زد روی ترمز .اینا اینم وادی السلامه ......
سرم را بالا نیا وردم .مثل عصا قورت داده ها آمدم پائین .طول خیابان را طی کردم .تا مقابل وادی السلام فقط ذهنم کار نمیکرد! حالا هم هر دو پایم .
قم شهر پرستاره  خاطرات علما .........گنجینه سال سی و دو ....وادی السلام .....
احساس کردم گلویم گرفت .گرمائی از سوی قلبم تمام بدنم را پیمود ...آتش گرفتم .تمام وجودم سلام میکرد ...وارد شدم .
قدمهایم که تا دقایقی پیش توان حرکت نداشت حالا بی اختیار میرفت ...نمیدانستم دقیقا کجاست اما باز میرفتم .دلم راه را نشان قدمهایم میداد .......
ضربان قلبم در ثانیه بی نهایت میزد .از پشت درختهای بید مجنون گنبد آبی نمایان شد .دلم هری ریخت .نزدیک بود همانجا بنشینم .برای یک لحظه خاطره خلع لباس پدرش از ذهنم گذشت .بعد هم اینکه چطور با او آشنا شده بودم .....حالا رسیده بودم بالای سرش .روی پیشانی اش نوشته بود :هوالعزیز.
اشکها یم بی اختیار جاری بودذ .دلم میسوخت ...آخر دیدمش.
من تمام روزهای طلبگی ام را با خاطره او پشت سر گذاشته بودم ...طوری که اگر میگفتند کجا تحصیل کرده ای میگفتم :نجف .واگر میگفتند هم مباحثه ات که بوده میگفتم ....
اینجا وادی السلام است و این هم مزار ماه من .ماه تمام طلبه ها .ماه تمام چریک های فدائی.ماه تمام فدائیان اسلام.....
سید مجتبی نواب صفوی ماه انقلاب .






برچسب ها : شهادت  ,
      
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >