با الهام ازخاطره ای از شهیده نجمه قاسم پور
شاطره با عطر ترکش
درست در یکی از نبودنهایم یک اتفاق غریب بیفتد و ...
وقتی ابرهای چشمهای یک جوان باریدن بگیرد و خاکهای روی صورتش را بشوید میشناسی اش ...
اما کاش خاکهای روی صورتش قبل ازینکه گل شود بنشیند روی صورت من شاید باورم بشود .
همه اتفاقهای بزرگ فقط یک لحظه رخ میدهد ...شاید همان یک لحظه ای که تو مدت هاست ازآن فاصله گرفته ای ...برای کسی که مدتها ازو فاصله گرفته ای ...
شاید احتمالش را هم ندهی اما این اتفاق بزرگ برای کسی روی میدهد که تو احتمالش را هم نمیدهی .همه چیز از تو فاصله گرفته است .اما این باعث نمیشود که اتفاقهای بزرگ در یک لحظه رخ ندهد ..آن هم همان لحظه ای که تو مدت هاست از آن فاصله گرفته ای ..برای کسی که مدتها ازوفاصله گرفته ای....
دستش را برد زیر آب سقاخانه .وقتی سرش را بالا آورد از بین انگشتهایش قطره های آب میچکید ...با خنده گفت :شاطره شاهچراغ....چه مزه ای میده ...
هنوز هم از بین انگشتهایش دارد قطره های آب میچکد ...
حالا اگر دلت بگیرد میروی شاطره شاهچراغ میخوری....
اما احساس میکنی مزه آب ترکش میدهد ...از آن ترکشها که خورده باشد تخت پیشانی کسی که احتمالش را هم نمیدهی...یک ترکشی که بوی سیب بدهد ..سیب قرمزی که بیست و چهارم فروردین ساعت بیست ویک وپانزده دقیقه رسیده باشد...میشود بوی ترکشی که بوی سیب هم بدهد ...شیرین هم باشد ..توی سقاخانه شاهچراغ هم باشد ..شاطره هم باشد ...بوی نجمه قاسم پور هم بدهد ...بوی کانون هم بدهد
حالا اگر دلت بگیرد میروی سقاخانه شاهچراغ روبروی سید میر محمد همانجا که او شاطره خورده بود دستت را میگذاری زیر شیر آب و شاطره میخوری ...شیرین با طعم ترکش و بوی یک سیب قرمز که بیست و چهارم فروردین ساعت بیست ویک و پانزده دقیقه رسیده باشد ....
گریه میخوری ..گریه میخوری....
اتفاقهای غریب درست همان لحظه که احتمالش را نمیدهی برای آدمهایی که احتمالش را نمیدهی ...
ومشکل کارت اینجاست که حتی احتمالش را نمیدهی که آب سقاخانه ها ممکن است بوی شاطره بدهد ...و آن هم بخاطر همان یک لحظه نبودنت بود که نفهمیدی ...اتفاقهای غریب برای آدمهای غریب در همان یک لحظه هایی رخ میدهد که آب را آب میخورند یا شاطره....
برچسب ها : شهادت ,