ابوذر غفاری از گذشته اش می گریخت !
دوران کفر وجاهلیت آدم که خاطره نمی شود!
وقتی روزگار عمر را سیاه کرد او را فرستادندشام؟!
آنجا هم با زبانش معاویه را به خاک سیاه نشاند!
مهر برگشت زدند به پیشانیابوذر !آن هم چه برگشتنی؟!
دست و پاش را از زیر تن مرکبش بستند که جانش دربیاید تا مدینه؟!
اما جان ابوذر توی تنش نبود !؟
جان ابوذر مدینه بود...
عاقبت شورا گرفتند ، خلیفه مسلمین و ابوسفیان و نام بقیه افراد شور که گفتن ندارد،وقتی نتیجه نظر ابوسفیان است!!!
ابوذر ناآرام را از جانش گرفتند و فرستادند به سرزمین خاطرات دوران کفرش؟!
همانجا که بی جان بود ؟!
ابوذر در ربذه از دوری جان مرد.
خدا یک اربعین خاک آدم را زیر باران گذاشت تا گل آدم در شکم مادر دهر بشود طین لازب و بعد پله پله برود تا کمال !!
دوران جنینی آدم زیر باران گذشت ! حالا وقتی باران می بارد می فهمم که هنوز متولد نشده ام ...
برچسب ها : طین لازب ، باران ، خدا ، چهله ، تولد ، فرزند ، گل ,